معرفی و فهرست کتاب بزهکاری یقه سرخها | دکتر دارابی
با گسترش مطالعات جرم شناسان در بعد از جنگ جهانی دوم و نظریه پردازی اندیشمندانی همچون ادوین ساترلند جامعه شناس و جرم شناس سدهی بیستم پیرامون مجرمان یقه سفید و گسترهی جرایم آنها، عرصهای نوین به روی پژوهشگران حوزهی علوم جنایی تجربی گشوده شد.
ظهور جرایم یقه سفیدی در بستر فعالیتهای به ظاهر مشروع مانند بخشهای مالی، ادارات دولتی، بنگاههای تجاری، بانکی و … که غالباً فاقد بزه دیدهی مستقیم بوده و آثار سوء آنها در میان قشر کثیری از افراد جامعه پخش و توزیع میشود، توجه متولیان سیاست جنایی و بسیاری از جرم شناسان را به خود معطوف نمود. اتصاف این طیف از مجرمین به ظاهرِ فریبنده و مناصب اجتماعی بالا، توان و استعداد بزهکاری، در کنار قدرت سازگاری و تطبیق با موقعیتهای اجتماعی، موجب توسعهی قلمرو بزهکاری پنهان و افزایش رقم سیاه جرایم ارتکابی آنان شده است، به گونهای که مجرمین یقه سفید در مقایسه با سایر بزهکاران، به طور معتنابهی از سیطرهی نظام عدالت کیفری گریخته و کمتر به مجازات محکوم میشوند.
بزهکار یقه سفید فردی منظم و از نظر اجتماعی سازگار یافته است که قوانین حاکم بر فعالیتهای حرفهای خود را خوب میشناسد و میداند چگونه قوانین و مقررات ناظر به حرفهی خود را نقض کند. جرم یقه سفید «جرم غیرخشنی است که با اهداف مالی و به صورت فریبکارانه توسط اشخاص با موقعیت شغلی، حرفهای یا نیمه حرفهای و با استفاده از مهارتها و فرصتهای شغلی ارتکاب مییابد». این در حالی است که پیشتر تصور عموم جامعه و قالب پژوهشگران، آسیبهای ناشی از جرم را صدمات ملموس و عینیِ ـ بعضاًـ همراه با خشونتِ جرایمی همچون قتل، سرقت، تجاوز و … میدانستند که مرتکبان آنها را معمولاً از طبقهی فرودست اجتماعی ـ مجرمین یقه آبیـ قلمداد مینمودند.
بدین ترتیب، معرفی اصطلاح جرمشناسی معکوس از جانب ساترلند و اشاره به جرایم یقه سفیدها، موجب تحولی چشمگیر در عرصهی جرمشناسی شد.براین ابتنا، طبقات فرودست جامعه که تا پیشتر به عنوان بزهکاران اصلی قلمداد میشدند، در قالب قربانیان قرار گرفتند و قشری از طبقهی فرادست، متمول، متشخص و صاحبِ نفوذ و قدرت ـ به ظاهر بزهدیدگان سابق ـ مجرمان اصلی(مجرمان یقه سفید) نام گرفتند.
به هررو، اگرچه مطالعات اولیهی جرم شناسان به طورکلی، با این فرضیه انجام شد که جرم حاصل فقر اقتصادی، فرهنگی یا اختلالات زیستی ـ روانی است و مجرمان با انسانهای همنوا با قانون تفاوت دارند و در این میان فقر عاملِ اجتماعی تعیین کننده در ارتکاب جرم است؛آن گونه که اشخاص دارا، توانمند و صاحب قدرت مرتکب جرم نمیشوند، بلکه در واقع قربانیانِ اصلیِ بزهکارانند. اما به محاق رفتن رویکردهای سنتی در حوزهی جرمشناسی موجب شد تا کانون توجهات پژوهشهای جرم شناختی را از جرایم خیابانیِ متدوال به جرایم آپارتمانی و یقه سفیدها معطوف نماید. بدون تردید، جرایم بزهکارانی که متصف به مجرمین یقه سفید، شدهاند، همواره به دلیل گستردگی آسیبهای اقتصادی ـ اجتماعی در جامعه از اهمیت بیشتری در مطالعات جرم شناختی برخوردار بوده است.
جرایم یقه سفیدی مبتنی بر نیرنگ و فریب هستند؛مرتکبان این جرایم با برخورداری از خصیصههایی همچون بهرهی هوشی بالا، موقعیت سنجی و توان تطبیق پذیری با محیط کاری میتوانند اقدامات فریبکارانهی خود را با زیرکی در مدت مدیدی پنهان نمایند؛ لذا گسترهی ماهیت زیان بارِ رفتارهای آنها و آسیبهای اقتصادی و اجتماعی ناشی از جرایم ایشان به مراتب وسیعتر از دیگر بزهکاران است.
اگرچه این تغییر رویکرد، تحولی شگرف در مبانی تفکرات متخصصان علوم جنایی ایجاد نمود، اما همچنان حجم واقعی، دامنه و نوع جرایم ارتکابی ایشان مکشوف نشد و برخی زوایای جرم شناختی آنها مغفول ماند؛ زیرا باور غالب این بود که بزهکاران یقه سفید که به مجرمین “فسفری” یا” قَلَمی” نیز مشهور بودند، به غیر از جرایم متقلبانهی مالی و اقتصادی، مرتکب جرایم دیگر نمیشوند.
فرانک پری، استاد دانشگاه شیکاگو در سال 2005 در فرایند رسیدگی به یک پروندهی کیفری که متهم به قتل عمد شریک تجاری خود محکوم شده بود، شرکت کرد. درطول تحقیقات مربوط به قتل مشخص شد که انگیزهی قاتل، جلوگیری از کشف و افشای جرایم نیرنگ آمیز اقتصادی بوده است که شریک متوفی در کسب و کار تجاری خویش انجام میداده است.متهم در فرصت مناسب با وارد آوردن ضربات متعدد چکش به سر مقتول، او را به قتل رسانده بود.این موضوع سرآغاز عنوان سازی جدید برای این طیف از بزهکاران با نام مجرمین یقه سرخ شد.
بدین سان، گفتمان اخیر در حوزهی جرم شناسی، شاهد پیدایش طیف جدیدی از بزهکاران با نام مجرمین یقه سرخ شده است. آن چنان که امروزه بعد از گذران بیش از نیم قرن، اندیشمندان علوم جنایی، ارتکاب جرایم خشونتآمیز و قتل عمد را توسط برخی بزهکاران یقه سفید مطرح نمودهاند. درک جرم شناختی از الگوهای فکری یقه سفیدها مستلزم صرفنظر کردن از تحلیلهای سابق در خصوص این طیف از بزهکاران است. بنابراین مدل تفکرات جناییِ آنان به گونهای نیست که ظرفیت استفاده از خشونت را برای رسیدن به مطامع مادی خود نداشته باشند.
یقه سرخها معمولاً به دنبال وجود رابطهی پیشینی با مقتول در قالب همکار، شریک، همسر، والدین و …و شکلگیری تعارض طرفینی به وجود میآیند، پدیدهای که توازن جرایم خشونتآمیز و کلسیمی ـ بازویی، توسط بزهکاران یقه آبی را به نفع برخی از بزهکاران یقه سفید که از آنها با عنوان بزهکاران یقه سرخ نام برده میشود، برهم زده است. آنان در راستای پیشگیری از کشف و افشای ماهیت رفتارهای مجرمانه و متقلبانهی خود به خشونت متوسل شده و با حسابگری، خطر ناشی از اطرافیان خود را با قتل آنها مهار میکنند.
به نظر میرسد ارتکاب قتل توسط یقه سرخها با قتل فایدهگرایانه قرابت داشته باشد؛قتل مبتنی بر فایده مستلزم آن است که فرد مجرم در وضعیتی خاص یا خطرناک قرار داشته باشد و نتواند به جز از طریق ارتکاب جرم، از آن وضعیت رهایی یابد، مانند حذف فیزیکی یک فرد مزاحم، که این خود یک عمل آزاد کننده است. بزهکار یقه سرخ نیز با وجود اختلالهای روانیِ نامؤثر در تصمیمگیری، قتل را بهترین راهکار منحصر به فرد برای استمرار و خلاصی از خطر افراد مطلع میداند.
امتیاز و دیدگاه کاربران بزهکاری یقه سرخها | دکتر دارابی